مادری تمام نشدنی ست

ساخت وبلاگ
 دیروز بعدازظهر ساعت ۳ خانه را جارو کشیدم.. اینطور وقتها که عجله داری دانه های ریز نمک و خرده های نان روی فرش بازیشان میگیرد و مجبور میشوی چندین بار مکش جارو را روی فرش بکشی..بعد از این بازی خسته کننده شروع کردم به پوشیدن لباسها و آماده منتظر شدم راس ساعت ۴ زنگ در خانمان را بشنوم و بروم ولی از آنجایی که یک قرارداد نانوشته بین من و آدمهای اطرافم بسته شده بدقولی را به اوج برسانن.. شد ۴، نیامد .. ۴:۱۰.. نیامد.. ۴:۲۰.. نیامد..۴:۳۰..نیامد.. برایم فرقی نمیکند چه کسی باشد حتی اگر نزدیک ترین آدمهای زندگیم باشد .. هر کسی باشد نمیتوانم تحمل کنم. همیشه رابطه ها را احترام میسازد اگر با رفتارت بطرف مقابل بی احترامی کنی و بدانی از چه بدش میاد و دست بگذاری روی همان  هر چقدر هم دوستش داشته باشی به دیواری که توی ذهنت از او ساخته ای لگد میزنی..همچنان منتظر بودم و چشمم به ساعت بود و غر میزدم..انتظار... انتظار.. ۴:۳۰ شد ۴:۴۵ دقیقه و داشتم منصرف میشدم از رفتن که دیگر بیا نیست ولی بالاخره ناقوس به سررسیدن انتظار به صدا درامد..در را که باز کردم یک سلام خشک و خالی تحویل دادم و دلخوریم را توی صدایم ریختم: چرا اینقدر دیر اومدی، میدونی از کی منتظرتم؟.. مادرش به فاتحه خوانی رفته بود و توجیهش راضی ام کرد.. توی ماشین پرایدشان با باباش احوالپرسی کردم و من و س عقب نشستیم و  راجب به مهمانی قدم خیری بچه دوستمان توی راه حرف زدیم... همین یه ماه پیش بود س پیام داد، ط دوست مشترک دوران دبیرستانمان نی نی قندعسلی آورده.. دوستمان قشنگ ترین حس دنیا را تجربه کرده بود و مادر شده بود..یک پسر ناز که قرار بود  مادرش تمام مهرش را عاشقانه به پای او بریزد تا جگر گوشه اش در رفاه باشد و لبخندی بزند. 

سیآره ی قآصدک...
ما را در سایت سیآره ی قآصدک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msayareyeghasedaka بازدید : 17 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 18:50