سنگ قبر

پسر همسایه شآن فوت کرده بود. زنگ زدند و گفتند میایند خانه مان، مراسم چهلم  آنهم قسمت آقایان به درخواست همسایه شان در خانه شان برگزار میشد. داغ جوان دیدن سخت است و کمرشکن. بچه را با هزار مواظبت بزرگ کنی و حواست باشد از همان بچگی سرش به جایی نخورد، دستش را به داغی نزند و بسوزد.کلاه سرش بگذاری سرما نخورد. وقتی زبان باز کرد و جمله ای را گفت انگار زیبا ترین موسیقی دنیا نواخته شده برای همه تند و تند تعریفش کنی.نگران آینده اش باشی و فکر کنی وقتی بزرگ شد عصای دستم در پیری باشد ولی یکهو میبینی بچه ات پرپر شده.برایت خبر میاورند با ماشین تصادف کرده  و مهمان ابدی شده. قلبت تکه تکه میشود.فکر میکنی اشتباه شنیده ای. امکان ندارد.نههه. خودم باهاش حرف زدم و صدایش را شنیدم. ارزو میکنی حقیقت نداشته باشد و آوار بر سرت خراب نشود اما مرگ که این حرفهآ حالیش نیست.نوبت که برسد بدون در زدن وارد میشود و داغی بر دلت میگذارد.

 

سیآره ی قآصدک...