چراغ زندگی خاموش بود اما روشن شد

ساخت وبلاگ
به گذشته فکر کردن و در گذشته زندگی کردن برایم تمامی نداشت. لحظه هایم به درد میگذشت و تلاشی برای بهبود اوضاعم نمیکردم. اگر هم چند جمله مثبت اندیشی به گوشم میخورد تا چند روزی در دنیا میچرخیدم و ذهن و قلبم آرام میگرفت ولی دوباره همان آش بود و همآن کآسه.

از دنیآی آدم زنده ها پرت و غرق در دنیآی مرده خودم میشدم. همه چی برایم سیآه بود. یک دنیآی تاریک و سیآه که به احدی نشانش نمیدادم و نمیگذاشتم بفهمند چه پوسته ی شکننده ای پیدا کرده ام. گریه های پنهانی پشت سرهم.زیر پتو. گوشه اتاق بغضم میترکید و صورتم را بین دستانم مخفی میکردم و بی صدا میکشستم. مفهومی برایم نداشت این جمله معروف دنیا دو روز است..یک روزش غم..یک روزش شادی ینی چه. هر دو روز دنیآ تلخ بود و پر از شکنجه روحی. الان که به آن روزها فکر میکنم بدم میآید خودم را باختم و از آن آدم شاداب تبدیل به یک ادم منزوی و گوشه گیر شدم. اما مدتی است خودم را رها کردم. آزاد و رهآ از قید و بند هر چیزی که آزارم میداده. بیخیالی طی کرده ام و خوشحالم. خوشحالم قلبم آرام میزند و دو روز دنیآ یکی اش برایم شادی است.

سیآره ی قآصدک...
ما را در سایت سیآره ی قآصدک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msayareyeghasedaka بازدید : 18 تاريخ : جمعه 30 مهر 1395 ساعت: 18:46